پارت سی و یکم رمان تب داغ هوس:

31


نفسي کشيدم تا تسلط خودمو به دست بيارم ،آهسته گفت: _حس خوبي نداري؟ برگشتم نگاش کردم و با تعجب گفتم :چي؟!!!! آرمين مغرورانه سر بالا گرفت وگفت: _اين که با مني؟ دهنمو باز کردم که بگم«واي معلوم نيست دارم بال در ميارم تو نهايت آمال و آرزو هام بودي فدات شم ..که لبمو گزيدم و نفس فوت کردم تا خودمو کنترل کنم و بعد رو مو برگردوندم به طرف پنجره و گفتم : خواهشاً به داخل کوچه نريد من پشت کوچه پياده ميشم «با شيطنت گفت»: _چرا ميترسي کسي تو رو با من ببينه ققديسه خانم؟ _بله دقيقاً«با همون لحن مملو از شيطوني گفت » _آخه هوا سرده ميترسم سرما بخوري نگاش کردم يه نگاه عاقل اندر سفير لبخندي پهن لباش کرد و کش دار گفت: _باااااشه« و سريع ترمز کرد اومدم پياده بشم که قفل در هاي ماشينو زد و برگشتم با گنگي اخمي کردمو پرسش گرا نگاش کردم و جدي گفت»: من تاکسيت نبودم«با ترديد از جمله اي که گفت، گفتم:» _خيلي ممنون  که نگه داشتيد آقاي شوکت و به حرفم اهميت داديد لبخندي با شيطنت زد و با هيجاني مشعوف لب پايينشو زير اون دندون هاي رديفش کشيد و نگاهي عميق و تيز به چشمام دوخت و گفت: _آرمين گنگوارانه نگاهش کردم و سري به طرفين تکون دادمو گفت: _ديگه براي تو آرمينم سري تکون دادم و گفتم : باشه خدا حافظ
دیدگاه ها (۰)

پارت سی و دوم رمان تب داغ هوس:

پارت سی و سوم رمان تب داغ هوس:

پارت سی ام رمان تب داغ هوس:

پارت بیست و نهم رمان تب داغ هوس

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط